شب آمد و آسمان مال من است ماه و همه ی ستارگان مال من است در خانه ی لبخند مثل خورشید از مهر لبخند تو یعنی که جهان مال من است
آواز پرنده وقت پرواز سلام پیغام شکوفه ای که شد باز سلام آغاز تمام کار ها نام توست ای نام تو بهترین سرآغاز سلام
ابر ها کنار هم ردیف می شوند..... آسمان به فکر شعر گفتن است خوش به حال آسمان که شعر گفتنش مثل آب خوردن است با نگاه او چشمه ها پر از ترانه می شوند غنچه های سرخ کنار هم بیت های عاشقانه می شوند.....
من اولش یک قطره بودم یک قطره ی تنهای تنها از چشم های نازک ابر یک شب چیکدم روی دنیا اما دلم می خواست باشم آبی ترین شعر خداوند این بود که آرام خوردم با قطره های ریز پیوند گفتم چرا تا آخر عمر یک قطره ی تنها بمانم گفتم چرا دریا نباشم باید بگویم می توانم
از سینه ی چوپان... چون گردی از نقره... آرام روی دشت و صحرا ریخت وآسمان موجی پر از شادی زد... مانند یک رنگین کمان آویخت... روی سر چوپان... و دشت و کوه و آسمان... یکباره زیبا شد...
دنیارا خیره کردند با آنکه در دستانشان جز سنگ نبود چونان مشعل ها درخشیدند و چونان بشارت از راه رسیدند ایستادگی کردند,خروشیدندوشهید شدند آه,ای لشکریان خیانت ها و مزدوری ها! هر قدر هم که تاریخ درنگ کند به زودی,کودکان سنگ,ویرانتان خواهد کرد! ای دانش آموزان غزه! به ما بیاموزید که چگونه سنگ در دستان کودکان حماسه می آفرینند؟ ای فرزندان غزه! با تمام توانتان بتازید و در راهتان استوار بمانید در گستره نبرد هاتان پیش بروید. ای دوستان کوچک ما,سلام برای چیدن زیتون مهیا باشید در لحظه هایی که درختان زیتون بارور می شوند و وطنی تازه می شود در چشم ها و افقی دیگر نمایان چهره ی قدس درخشان و رخساره ی فلسطین پر فروغ و تابان می شود و شمایید که این گفتاره را به واقعیت می رسانید
ماه روشنی اش را در سراسر آسمان می پراکند و لکه های سیاهش را برای خودش نگه میدارد گر ما از او بیاموزیم عشق ورزیدن را
یوسف آخر زمان آید به دوران غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور بی حضورش چند روزی دور گردون گر گذشت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور چون امید وصل او هر لحظه هست و ممکن است در فراقش صبر کن با درد و هجران غم مخور حال ما در فرقت پیغمبر و اولاد او جمله میداند خدای حال گرداند غم مخور فیض اگر حال فنا بنیاد هستی بر کند کشتی آل نبی داری ز طوفان غم مخور در جهان گر از حضورش دور باشی فیضیا روز موعودش رسد دستت به دامان غم مخور
به گیتی بهتر از دانشوری نیست به جز دانش به گیتی مهتری نیست سری سخت و دلی ستوار باید که کار دین و دانش سر سری نیست ز دانشور سخن باور توان کرد که نادان هرچه گوید باوری نیست به نادان داوری بردن نشاید که جز دانش به گیتی داوری نیست ز دریای خرد گوهر توان جست که دریای بدان پهناوری نیست ز نادانی سوی یزدان پناهم که نادانب بجز بد گوهری نیست به راه دانش ای مرد خردمند زیانی برتر از تن پروری نیست
مسلم اول شه مردان علیست عشق را سرمایه ی ایمان علیست از ولای دودمانش زنده ام در جهان مثل گهر تابنده ام قوت دین مبین فرموده اش کائنات آیین پذیر از دوده اش خاکم و از مهر او آیینه ام می توان دیدن نوا در سینه ام هر که دانای رموز زندگیست سر اسمای علی داند که چیست ذات او دروازه ی شهر علوم زیر فرمانش حجاز و چین و روم عشق با دشوار ورزیدن خوش چون خلیل ازشعله گل چیدن خوش در جهان نتوان مگر مردانه زیست همچو مردان جان سپردن زندگیست
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ متعلق به شماست.امیدوارم خوشتون بیاد
Home
|
ورود
اعضا: |
||
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
|
||
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت: |
||
|
||
Alternative content